خداوندا
گوشه چشمم که از اشک پر میشود باز هم بغض سنگینی روی سینه ام سنگینی می کند .دستانم را به آسمان بلند می کنم. دستانی که اگر تونخواهی هرگز نمیتواند ببخشد. اگر تو نخواهی من نمی توانم.
خدای من! خوب میدانی که وقتی آرزویی در دل بنده ات جوانه میزند، وقتی برای به بار نشستن درخت آرزویش، در طلب قطره ای آب، چشم نیاز را با آب دعا تر میکند، دیگرچشم انتظار برای اراده تو شده است!
خدای من! هر زمان که نام تو قافیه شعرهایم میشود، وزن غزل زندگی در کفه تعادل آرام می گیرد. قافیه از توست. وزن از تو. غزل از تو. بی تو من هیچم.
خداوندا! چه شده که وقتی که یکی از بنده هایت، چیزی را طلب می کند بی پاسخش میگذاری؟ چه شده که حافظ کلام تو، مرا در میان جفای خار هجران به صبر بلبل دعوت میکند؟ آخر چه حکمتی است که تشنه معرفتت را به آب وصال سیراب نمیکنی؟ میدانی که نمیدانم.
معبودا همچون فرزندی که تنها پناهش پدر است تنها امیدم تو هستی و فقط به شانه های گرم تو تکیه می کنم پس فقط از تو می خواهم که مرا از این آشفتگی نجات داده و خلا یتیمی را بر من پر کنی
خداوندا
گوشه چشمم که از اشک پر میشود باز هم بغض سنگینی روی سینه ام سنگینی می کند .دستانم را به آسمان بلند می کنم. دستانی که اگر تونخواهی هرگز نمیتواند ببخشد. اگر تو نخواهی من نمی توانم.
خدای من! خوب میدانی که وقتی آرزویی در دل بنده ات جوانه میزند، وقتی برای به بار نشستن درخت آرزویش، در طلب قطره ای آب، چشم نیاز را با آب دعا تر میکند، دیگرچشم انتظار برای اراده تو شده است!
خدای من! هر زمان که نام تو قافیه شعرهایم میشود، وزن غزل زندگی در کفه تعادل آرام می گیرد. قافیه از توست. وزن از تو. غزل از تو. بی تو من هیچم.
خداوندا! چه شده که وقتی که یکی از بنده هایت، چیزی را طلب می کند بی پاسخش میگذاری؟ چه شده که حافظ کلام تو، مرا در میان جفای خار هجران به صبر بلبل دعوت میکند؟ آخر چه حکمتی است که تشنه معرفتت را به آب وصال سیراب نمیکنی؟ میدانی که نمیدانم.
معبودا همچون فرزندی که تنها پناهش پدر است تنها امیدم تو هستی و فقط به شانه های گرم تو تکیه می کنم پس فقط از تو می خواهم که مرا از این آشفتگی نجات داده و خلا یتیمی را بر من پر کنی