ای رفیق..
زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است…
تا میتازی با تو میتازند…
زمین که خوردی
آنهایی که از تو جلوتر بودند هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند و
آنهایی که عقب بودند,به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگدمال خواهند کرد…
یک تراش سرخ لاکی داشتیم،
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت،
دوشمان از حلقه هایش درد داشت،
گرمی دستانمان ازآه بود،
برگ دفترهایمان از کاه بود،
تا درون نیمکت جا میشدیم،
ما پُر از تصمیم کبری میشدیم،
باوجود سوز و سرمای شدید،
ریزعلی پیراهنش رامیدرید،
کاش میشد باز کوچک میشدیم، لااقل یک روز کودک میشدیم!!
شایدزمستان روستا را مشاهده کنیم
با سلام خدمت خانم م….ملک لو واقعا از ذوق و سیلقه شما باید تقدیر نمود زیرا زیبایی ها و طبیعت خدا دادیی روستا را به سادگی به نمایش میگزارید و دل بیندگان را برای روستا دل تنگ میکنید و این فرهنگ سادگی در دل فقط روستاییان با صفاست ممنون و سپاسگزارم امیدوارم در این ایام دلتان شاد و عاری از غم باشد
یاد باد ان روزگارها یادباد
واقعا یاد اون روزهای ده بخیر از هرکوچه واز هر نقطه که گذر میکنی یاد گذشته می افتی از اول ده که حساب کنی حسین اهنگر مردی با صفا که اگه مردم کار جوشکاری یا لوله کشی داشتند بدون هیچ چشم داشتی انجام میداد
مدرسه با بادانش اموزهایی که ازروستاهای مجاور بودن
ازچهار راه که به سمت مخابرات راهی نبود مابینشون دره ای بود وبالای دره خرمنگاه مردم که بهار زمین خرمنگاه را صاف کرده وبرای فصل درو اماده میکردند وچه صدای خوبی داشت صدای جنجل که تبدیل شده به خرمن کوب
درمغازه مشهدی محمد که بعداز ظهرها پیر مردها جمع میشدند واز خاطراتشان میگفتند وچه بووعطر خوشی از این مغازه میامد که مانندش را تا به حال ندیده ام پایین تر از انجا معروف به دولایی سکینه بانو بود که در ایوان خود نشسته وغروبها چای میل میکردند انهم با چه ذوقی کمی ان طرفتر سلمانی مشهدی ابراهیم بود یادم هست یک بار برای اصلاح رفته بودم (اصلاح که میگم منظورم کچل کردنه) بعد اصلاح یه پنج تومانی دادم اون بنده خدا هم به شوخی گفت الان با پنچ تومن تخم مرغ هم نمیدن
برسیم کنار مسجد وان دروازه معروف که دروازه بزرگ میگفتن که گروه ملک لو ها تو اون کوچه بودن وبعداز امدن گله گوسفند از صحرا دروازه را میبستند. روبروی دروازه خانه بالا زینب زنی بسیار مهربان وباسلیقه بود کنار انجا نجاری مرد علی بود که صبح تا شب مشغول کار با چوب وتیز کردن اره مردم بود فعلا تا اینجا بسنده میکنیم تا قسمت بعد به امید خدا
در ضمن واقعا باید از اقای شریعت به خاطر حسن نیت وسلیقه خوبشان که با این کار فرهنگی مارا به یاد گذشتگانمان میاندازد تقدیر وتشکر نمود
سلام. مبلغی پول حدود ….. ریال را برای چاپ کتاب منتخب ادعیه با خط خوب به یادبود مرحومین حاج محمد قلیچ خانی و آبس نعلبندلو و شهدای گرانقدر حسین نعلبندلو و مرتضی قلیچ خانی نوه های مرحوم حاج محمد آماده کرده بودیم. گفتیم شاید شما جای بهتری برای خرج آن دارید . اگر نظر دیگری دارید بفرمائید تا ما هم بتوانیم بهتر تصمیم بگیریم. باتشکر
با سلام خدمت آقای حمیدرضا قلیچ خانی عزیز
ضمن طلب آمرزش و گرامیداشت یاد مرحومین حاج محمدقلیچ خانی و آبس
نعلبندلو وستارگان درخشان شهیدان گرانقدر حسین نعلبند لو و مرتضی قلیچ
خانی ، درحال حاضر مهمترین پروژه ملی اهالی جوشقان ساوه ساخت بارگاه
امامزاده هاشم(ع) روستای جوشقان ساوه می باشد ، باتوجه به تعهدات به وجود
آمده جهت این پروژه به نظر اینجانب در صورت صلاحدید اولویت کمک همه
اهالی وخیرین امامزاده روستا باشد. موفق وسلامت باشید. ارادتمند
محمدشریعت بهادری
با سلام
رسیده بودیم به نجاری مرد علی
کنار خانه مردعلی خانه مرد بزرگی بود که کارش ابادانی ده بود ابادانی یعنی اب این خانه ،خانه ابولفضل بادروزه معروف بود به مقنی که اکثر قنات های روستا اورا میشناسند مردی بود بی ریا وزحمت کش .کمی انطرفتر اسیاب خانعلی بود مردی بسیار شوخ طبع که مردم گندم ها را در انجا اسیاب میکردند که واقعا چه بوی خوبی داشت
پشت مسجد زنی بود هنرمند زرنگ، وباسلیقه مشهدی ضیا بیگم را میگویم که در ده مردم، مشدصدایش میکردند وشوهری داشت به نام حسین قلی که دائم شعرهای تلیم خان را میخواند
مشد رشته میبرید،قالی میبافت،شکسته بندی میکرد ،قابله ای میکرد خلاصه همه فن حریف بود
شدای تق تق رشته بریدنش را هنوز میشنوم
دران زمان خانم های روستا کندم را میشستند بعد گودم شسته را میکوبیدند مقداری را با شیر میپختند که سوت یارما میگفتند ومقداری را با دوغ که ایران یارما میگفتند وبعد از پخته شدن روی جاجیمها میریختند که خوشک شود وچه ته دیگ خوش مزه ای داشت که واقعا حسرت کمی از ان ته دیگ هارا میخوریم هرکسی خورده باشد میداند که چه میگویم
رشته ها را که میبریدند روی طناب اویزان میکردندتا خوشک شود بعد از خشک شدن داخل سطل های حلبی می ریختند ودر تنور میگذاشتند تا برشته شود
وسوقاتی که به تهران میاوردند همین ها بود بهاضافه باسلق ،قاووت ،سنجد ،مویز
حرف از جاجیم افتاد یادی کنیم از مشهدی حلیمه همسر مشهدی رفیع که جاجیم بافی هم میکرد تاقسمت بعد بدرود
از تصاویر زیبای شما ممنون بسیار لذت بردیم و دلم سوخت که چرا انجا نبودم.
ای رفیق..
زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است…
تا میتازی با تو میتازند…
زمین که خوردی
آنهایی که از تو جلوتر بودند هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند و
آنهایی که عقب بودند,به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگدمال خواهند کرد…
یک تراش سرخ لاکی داشتیم،
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت،
دوشمان از حلقه هایش درد داشت،
گرمی دستانمان ازآه بود،
برگ دفترهایمان از کاه بود،
تا درون نیمکت جا میشدیم،
ما پُر از تصمیم کبری میشدیم،
باوجود سوز و سرمای شدید،
ریزعلی پیراهنش رامیدرید،
کاش میشد باز کوچک میشدیم، لااقل یک روز کودک میشدیم!!
شایدزمستان روستا را مشاهده کنیم
با سلام خدمت خانم م….ملک لو واقعا از ذوق و سیلقه شما باید تقدیر نمود زیرا زیبایی ها و طبیعت خدا دادیی روستا را به سادگی به نمایش میگزارید و دل بیندگان را برای روستا دل تنگ میکنید و این فرهنگ سادگی در دل فقط روستاییان با صفاست ممنون و سپاسگزارم امیدوارم در این ایام دلتان شاد و عاری از غم باشد
خیلی زیبا
یاد باد ان روزگارها یادباد
واقعا یاد اون روزهای ده بخیر از هرکوچه واز هر نقطه که گذر میکنی یاد گذشته می افتی از اول ده که حساب کنی حسین اهنگر مردی با صفا که اگه مردم کار جوشکاری یا لوله کشی داشتند بدون هیچ چشم داشتی انجام میداد
مدرسه با بادانش اموزهایی که ازروستاهای مجاور بودن
ازچهار راه که به سمت مخابرات راهی نبود مابینشون دره ای بود وبالای دره خرمنگاه مردم که بهار زمین خرمنگاه را صاف کرده وبرای فصل درو اماده میکردند وچه صدای خوبی داشت صدای جنجل که تبدیل شده به خرمن کوب
درمغازه مشهدی محمد که بعداز ظهرها پیر مردها جمع میشدند واز خاطراتشان میگفتند وچه بووعطر خوشی از این مغازه میامد که مانندش را تا به حال ندیده ام پایین تر از انجا معروف به دولایی سکینه بانو بود که در ایوان خود نشسته وغروبها چای میل میکردند انهم با چه ذوقی کمی ان طرفتر سلمانی مشهدی ابراهیم بود یادم هست یک بار برای اصلاح رفته بودم (اصلاح که میگم منظورم کچل کردنه) بعد اصلاح یه پنج تومانی دادم اون بنده خدا هم به شوخی گفت الان با پنچ تومن تخم مرغ هم نمیدن
برسیم کنار مسجد وان دروازه معروف که دروازه بزرگ میگفتن که گروه ملک لو ها تو اون کوچه بودن وبعداز امدن گله گوسفند از صحرا دروازه را میبستند. روبروی دروازه خانه بالا زینب زنی بسیار مهربان وباسلیقه بود کنار انجا نجاری مرد علی بود که صبح تا شب مشغول کار با چوب وتیز کردن اره مردم بود فعلا تا اینجا بسنده میکنیم تا قسمت بعد به امید خدا
در ضمن واقعا باید از اقای شریعت به خاطر حسن نیت وسلیقه خوبشان که با این کار فرهنگی مارا به یاد گذشتگانمان میاندازد تقدیر وتشکر نمود
باسلام وتشکر خدمت آقا محمد مطالبتان بسیار زیبا هست لذت بردیم ، (منتظر معرفی وادامه نوشته ها هستیم) ارادتمند: محمدشریعت بهادری
و خداوند کلید آسمان را به کسی می بخشد،
که شبی، با کلید اشک، چشمانش را گشوده باشد،
یا با محبت اشک ، اشک چشمی را بسته باشد،
خوشا به حال آنانکه،
می بخشند بی آنکه به یاد آورند و
میگیرند بدون آنکه فراموش کنند…..
سلام. مبلغی پول حدود ….. ریال را برای چاپ کتاب منتخب ادعیه با خط خوب به یادبود مرحومین حاج محمد قلیچ خانی و آبس نعلبندلو و شهدای گرانقدر حسین نعلبندلو و مرتضی قلیچ خانی نوه های مرحوم حاج محمد آماده کرده بودیم. گفتیم شاید شما جای بهتری برای خرج آن دارید . اگر نظر دیگری دارید بفرمائید تا ما هم بتوانیم بهتر تصمیم بگیریم. باتشکر
با سلام خدمت آقای حمیدرضا قلیچ خانی عزیز
ضمن طلب آمرزش و گرامیداشت یاد مرحومین حاج محمدقلیچ خانی و آبس
نعلبندلو وستارگان درخشان شهیدان گرانقدر حسین نعلبند لو و مرتضی قلیچ
خانی ، درحال حاضر مهمترین پروژه ملی اهالی جوشقان ساوه ساخت بارگاه
امامزاده هاشم(ع) روستای جوشقان ساوه می باشد ، باتوجه به تعهدات به وجود
آمده جهت این پروژه به نظر اینجانب در صورت صلاحدید اولویت کمک همه
اهالی وخیرین امامزاده روستا باشد. موفق وسلامت باشید. ارادتمند
محمدشریعت بهادری
با سلام
رسیده بودیم به نجاری مرد علی
کنار خانه مردعلی خانه مرد بزرگی بود که کارش ابادانی ده بود ابادانی یعنی اب این خانه ،خانه ابولفضل بادروزه معروف بود به مقنی که اکثر قنات های روستا اورا میشناسند مردی بود بی ریا وزحمت کش .کمی انطرفتر اسیاب خانعلی بود مردی بسیار شوخ طبع که مردم گندم ها را در انجا اسیاب میکردند که واقعا چه بوی خوبی داشت
پشت مسجد زنی بود هنرمند زرنگ، وباسلیقه مشهدی ضیا بیگم را میگویم که در ده مردم، مشدصدایش میکردند وشوهری داشت به نام حسین قلی که دائم شعرهای تلیم خان را میخواند
مشد رشته میبرید،قالی میبافت،شکسته بندی میکرد ،قابله ای میکرد خلاصه همه فن حریف بود
شدای تق تق رشته بریدنش را هنوز میشنوم
دران زمان خانم های روستا کندم را میشستند بعد گودم شسته را میکوبیدند مقداری را با شیر میپختند که سوت یارما میگفتند ومقداری را با دوغ که ایران یارما میگفتند وبعد از پخته شدن روی جاجیمها میریختند که خوشک شود وچه ته دیگ خوش مزه ای داشت که واقعا حسرت کمی از ان ته دیگ هارا میخوریم هرکسی خورده باشد میداند که چه میگویم
رشته ها را که میبریدند روی طناب اویزان میکردندتا خوشک شود بعد از خشک شدن داخل سطل های حلبی می ریختند ودر تنور میگذاشتند تا برشته شود
وسوقاتی که به تهران میاوردند همین ها بود بهاضافه باسلق ،قاووت ،سنجد ،مویز
حرف از جاجیم افتاد یادی کنیم از مشهدی حلیمه همسر مشهدی رفیع که جاجیم بافی هم میکرد تاقسمت بعد بدرود