من از جوشقان می آیم
از سرزمین پدری
از دیار سختکوشان بی ادعا
اما خوشحال نیستم
روستای زیبای من دیگر آن ولایت ساده و بی پیرایه ای که سالهای سال در ذهن و جانم نقش بسته بود نیست
خانه پدر بزرگم در بهترین نقطه روستای قدیم واقع شده است یعنی درست در شمال میدان روبروی مسجد
میدانگاهی که قلب تپنده روستا بود
در عصرهای گرم تابستانها بساط دوره گردان دست فروش که متاعی را برای فروش به اهالی آورده بودند تمام روستاییان را به میدان ده میکشاند و ما در بالکن بالای خانه نظاره گر آمد و شدهای اهالی میبودیم
میدانی که سحرگاه محل تجمع دامهای مردم بود تا سفر یکروزه گله گوسفندان را بهمراه چوپان وسگهای گله آغازگر باشد سفری که با طلوع خورشید زرین شروع و با غروب به پایان میرسید
در انتهای غربی روستا جایی که حمام قدیمی ده هنوز پابرجا بود آغاز راهی زیبا و با صفا بود که به چای ختم میشد جنگلهای انبوه و بکری که به برکت رودخانه پر آبش محل اصلی تهیه آذوقه روستاییان و علوفه دامهایشان بود
راهی به غایت زیبا ولی طولانی .
راهی که متر متر آن و گام به گام آن سرشار از خاطرات زیبا و تماشایی بود اما اکنون به لطف بولدزرها و لدرها به جاده ایی شوسه و ماشین رو تبدیل شده که خاطرات قشنگمان را در زیر خروارها خاک مدفون کرده است
گرد و خاک ناشی از تردد بیشمار اتومبیلهای آخرین مدل طراوت درختان کنار جاده را پوشانده است . در سمت راست این راه فنس های فلزی ممتد گل آقا را که نزدیکترین باغات روستا در آن واقع شده را از ورود رهگذران
منع میدارد . پرچین ها و دیوارهایی که قبل از آن در کمتر جایی از روستا دیده میشد.
چربین آن چربین همیشه سبز که دومین سری باغات روستا را در بر میگیرد نیز از این هجوم بیرحمانه تمدن در امان نمانده . جایی که امروز موتورهای گوناگون جای چهارپایان را گرفته . چهارپایان بار بر وصبوری که بی شک
در خاطر تمامی اهالی باقیست.
به چای میرسیم جایی که صدای بینظیر شرشر آب و نیزارهای کنار نهر و درختان چنار سربه فلک کشیده اش جزیی از خاطرات فراموش نشدنی تمامی روستاییان است
محوظه ای به وسعت میدانی بزرگ با حمله لدرها به پارکینگ ماشینها بدل شده و رودخانه ای که در آغاز اقلیم خشک سرزمین ایران به نهری میماند . رودخانه ای که صید ماهی در آن سرگرمی دوران نوجوانیمان بود .
نمیدانم چرا پیشرفتهای زندگی شهری و مدرن مرا خوشحال نمیکند
آمدن برق آب لوله کشی و این اواخر گاز که باعث راحتی روستاییان شده رنگ و بوی ولایتمان را برده است.
به روستا برمیگردم
در کوچه پس کوچه های کودکیم به دنبال محلهایی آشنا میگردم بی اختیار به سمت قلعه میروم اما جزء ویرانه ایی گلی چیزی نمیابم خانه همای آن پیرزن صبور و سختکوش به خرابه ای میماند اگر چه در کنار آن فرزندانش خانه ایی
نو بنا کرده اند اما دلم هوای کودکیم را دارد
در مقابل خانه ما ویرانه ای بیادگار آن دوران بجاست که روزگاری خانه حاج رضاعلی بود و در کنارش مغازه سید ابوالفضل که الان به همه چیز شبیه است جزء دکان
راستی چه بر سر آن چاهی که در حیاط مسجد بود و سید نوشابه ها را که تازه به روستاییان شناسانده بود در داخل دلو پلاستیکی بداخلش میانداخت تا خنک و گوارا شود آمده؟
به بالای روستا میرسم .
خرمنگاه
چه باشکوه بود رقص گندمها . جاده ایی کوتاه راه اصلی را بداخل خرمنگاه میاورد و در کنار گاراژ ی که همیشه خالی بود و مینی بوسی که همیشه پر
کاش میشد هر آنچه که دارم را میدادم و باز میتوانستم یکبار فقط یکبار آن خرمنگاه را در ظهر تابستانی داغ ببینم و از کوزه های زیبای روستایی که در لابلای گندمها پنهان شده بود تا خنک و گوارا بماند گلویی تازه میکردم
سرم سرشار از خاطراتیست که در دهها نامه نیز نمیگنجد
من از جوشقان می آیم
از سرزمین پدری
از دیار سختوشان بی ادعا
اما خوشحال نیستم
میخواهم از روستا خارج شوم به دیار رفتگان جاوید میرسم محلی که انگار با تیز بینی و دور اندیشی شگرف در آن محل احداث شده . درختهای توتی که سالها با ما رشد کرد و به میانسالی رسیده ایم و آنها درختان تنومند
زیارت اهل قبور و مزارهایی تازه
مزار همای مرادی که انگار برای دیدار آخرین کمی دیر رسیده ام . مقبره ضیابگیم و همسرش حسینعلی یاری که همسایگان همیشگی خانه پدریم بودن خانه زیبایشان که در وصفش میتوانم کتابی نوشت .
و مزار پدر بزرگ و مادر بزرگ عزیزتر از جانم که شالوده کودکی من و برادرانم را پایه گذار بوده اند .
و روستایینان دیگر که خدایشان بیامرزد
و بنای یادبود شیخ احمد عزیز که روحش قرین آسایش و آمرزش باد
و من هنوز شاد نیستم ……….
تمام
غلامرضا قلیچ خانی
شهریور نود وسه