به شریعت بهادری عزیز قول داده بودم که برای خاکم ، آنجا که اصلم در آن است قلم بدوانم به یاد کودکی هامان که قدم می دواندیم در کوچه پس کوچه هایش البته که خواهم نوشت، فی الحال همین عریضه را پذیرا باشید.(علی اکبرقلیچ خانی)
+++
۱- پنج شنبه آخر سال را ده بودم با برادرها و آقا و مادرم. سال اول خاله مان بود او را در ده دفن کردیم رفته بودیم سر مزارش .ساعت ۱۰ بود رسیدیم ده ، مستقیم رفتیم مسجد ، خیلی از همشهری ها بودند ، آنها که سال اولی بود که عزیز از دست داده بودند و در قبرستان ده دفن کرده بودند آمده بودند. بعد از سلام و احوالپرسی ها ، داغدارها صف کشیدند و ما ها هر یک به قدر خودمان دست آنها را در دست فشردیم که کمی از داغ شان بکاهیم. کاش اثر داشته باشد. همه مان خواهیم رفت ، سال بعد نوبت کیست ،خدا می داند. رفتن ها، هم دیر و زود دارد هم سوخت وسوز، چهره ها حاکی از اینست. خاله زاده هام که داغ مادر در دل دارند ، همه جوانند، باید کنار بیایند، می بینم پس از گذشت ۱۰ ماه که خاله رفته است ، خبری از کنار آمدن نیست، نگاهها بیان از دل دارند.دخترهاش سر مزار،زبان گرفته به مادرشان اصرار می کردند که بیا بریم خانه عید کنار مان باش. حرف دلی بود که همه حاضرین در قبرستان از مرده هاشان داشتند، که با تقدیرشان نمی خواند. سال اولش را باید به سختی بگذرانند، کنار سفره هفت سینی که پدر و مادر ننشینند یا یکی کم باشد به ماهی در تنگ اش هم سخت و اشک آلود می گذرد . ننه ام خیلی پیر است و تو دار، مثل همه مادران روستا، مهربان و سخت کوش، چند روز پیش به مادرم زنگ زده بود گفته بود نگاه کن عید آمد و نگارم زیر خاک است بغض کرده بود مادرم هم، ولی چه می شود کرد با تقدیر که نمی توان جنگید.
همین که زنده ایم و کنار هم، بهترین فرصت است که زیاد قدرش نمی دانیم . از همه آنها که بر سر مزار عزیزانشان بودند اگر می پرسیدی که سال قبل برای امروزت ، اینجا، سر مزار این عزیزت ، فکرش را می کردی؟ هیچ کدام تصورش هم نداشتند…
۲- بگذریم، کمی هم در مورد زنده هامان بگوییم،
آخر سال است همه دارند خانه تمیز می کنند ، لباس نو می خرند ، تدارک میهمان داری می بینند ومهمانی رفتن، کاش از این فرصت ها، برای به یاد گذاشتن بهترین خاطره ها تلاش کنیم . بند بالا یادمان نرود، کسی سال بعدش را نمی داند کجاست، همین امسال، فرصت نقدی است که از افسوس ها می تواند بکاهد.
۳- به قول جلال آل احمد ، امر ده ( روستا)، امر سادگیهاست. همه با هم خیلی ساده اند چه در دوستی شان، چه در دشمنی شان، از سیاست و دوز و کلک امروزی به دورند . خیلی ساده و بی آلایش دوست می دارند هم را. اگر دوستت داشته باشند از نگاه هایشان کاملا می فهمی، غم هاشان هم همینطور است، ناراحتی شان هم . و این خلق شان خیلی به من می چسبد..چشم هاشان شیواتر از زبانهاشان هر چه در دل دارند را بیان می کند.
۴ – قدیم ها که عروسی ها در ده برگزار می شد از بهترین عروسی ها بود. همه شاد بودند ، به همه خوش می گذشت تکلفی نبود که بخواهد دست و پاگیرت شود. کت و شلوار می پوشیدند ولی قاعده دهات به خاکی شدنش است به بادهایی که هر چقدر هم کفشت را برق انداخته باشی با نسیمش به رنگ همه ده می کندش. چقدر شادی و خنده و بذله گویی برای داماد، چه اتاق بامزه ای می ساختند برای عروس، جهیزیه ها را چه با دل خوش می بردند و می چیدند. فخر خانه ها به از آن به بعدش بود، به غیرت مرد بود و همتش ، به ساختن و دل پر از امید عروس اش، به بچه داشتن، سر زمین رفتن، به احترام بزرگتر داشتنش، به کار و تلاشش، که بعد ها شکل می گرفت نه در خاوری که بناست وسایل عروس را به مقصد خانه داماد رساند. خاطرات اینچنینی که در ذهن ما ها به یادگار مانده را عمرا بچه هامان داشته باشند.
۵ – یاد مینی بوس آبی آسمانی حاج علیرضا ولدخانی بخیر، با چهره تکیده روستایی اش، با مهربانی اش، وقتی که زنگ می زدیم و بنا بود فردا صبح اش با او به ده بیاییم ، اگر خواب می ماندیم می آمد در خانه مان ، صدایمان می کرد تا جا نمانیم. صدای بوق مینی بوس اش به دل خیلی ها امید و خوش حالی می آورد، بعد از پیاده شدن مسافرها، خیلی ها خوش حال و مهمان دار می شدند خیلی ها هم می ماندند به امید مسافران فردایش… .یاد همه بزرگترها بخیر.
۶ – فاطمیه است، وقتی مادری جوان می رود بچه های قد و نیم قدش می مانند با هزارتا آرزویی که برآورده شدنش به دست مادر چیز دیگری است. دختر ۴ ساله ای که بعد از این تنهاست و عروسی می شود که مادر کنارش نیست، پسرانی که کودکی شان می رود ولی یاد خوبی های مادر تا عمر دارند در ذهن شان می ماند… نگویم چه شد که رفت و چگونه رفت که دلها سوزانده رفتن غریبانه اش…… التماس دعا